شاعر : علی انسانی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب
هر کوچه و هرخانهای از عطر،چو باغیست درسینهٔ هراهل دل ودلشده داغیست آویخته بر سر درِهرخانه چراغیستبرهرلبی از موعد وموعود،سراغیست
از شوق،همه روبه سوی میکده دارند
یاری ز سفـر، سوی وطـن آمده دارند
کی یـار سـفـر کـردهٔ مـا از سـفـر آیـد بعد از شبِ دیجـورِ محـبان،سحـر آید
از بـاب صفـا،قـبلـهٔ مـا کی به درآیـد بیبال و پـران را پر و بـالی دگـر آید
کی پرده گـشاید زرخ آن روی گشاده
کز رخ کند ازاسب، دوصد شاه پیاده
تو درپی خود،قـافـله در قـافـله داری در سلسلهٔ زلف،دو صد سلـسله داری
با آنکه خود ازمنتـظرانت گـله داری سوگـند به آن اشک که درنافـله داری
با یک نگه خود مس مارا توطلا کن
آن چشم که روی تو ببـیند توعطا کن
ای گـمـشـدهٔ مـردمعـالـم بهکـجـایـی؟ کی ازمه رخـسارهٔ خود پردهگشایی؟
ماریـزهخـوریم وتـوولینعـمت مایی هرجـمعه هـمه چـشم بهراهـیم بیـایی
یک پـرتـوازآن چـاردهم لـمعـه نیامد بیش از ده و یک قرن شد،آن جمعه نیامد بشکسته ببین سنگ گنه بال وپرازما کس نیست در این قافله،واماندهتر ازما
ما بیخـبریم ازتـو و توبا خـبر ازما ما منتظِر وخونْ دلت ای منتظَر ازما
ما شبزدهایم و تو همان صبح سپیدی
تـنهـا تو پـناهی، تو نـویدی،تو امیدی
عـشــق ابــدی وازلــی بـا تـو بـیــایـد شـادی ز جهـان رفـته،ولی با تو بیاید
آرامـش بـیـنالــمـلـلـی بـا تــوبـیــایــد ای عِـدلِ عـلی! عَـدلِ عـلی با تو بیاید
عمریست که دربوتهٔ عشقت بهگدازیم هرکس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم هرچند که ما بهرهورازفیض حضوریم داریم حـضورتو ومشـتـاق ظـهـوریم
نـزدیک تو بر مایی ومائیم که دوریم بـا دیـدهٔ آلـوده چه بـیـنـیـم؟که کـوریـم
درکوه وبیابان زچه رودربه دری تو؟
هـم منـتـظـِر مایی وهم منـتـظَـری تو